نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

کار جدید چی بلدی؟

سلام مامان گلی پسررررررررررررر قشنگم این روز ها کارهای جدید یاد گرفتی البته کار خوبی نیست ولی خیلییییییییییی بامزه این کار رو میکنی جوری که دلم غش میره برات. این کار بد رو هم من بهت یاد دادم .البته نه که بخوام بهت یاد بدم داشتیم ادا بازی میکردیم بهت گفتم هر کاری میکنم تو هم بکن وقتی بهت گفتم ادای مامان رو در بیار تو هم گوشات رو با دستت گرفتی و زبونت رو در اوردی اولش موندم ولی بعد کلی خندیدم  و تا تونستم ازت عکس گرفتم اخه قیافت خیلی بامزه میشه . اینم عکس های بامزه ات قربونت بشم مامان:                     ...
28 آذر 1391

گل پسر خوشتیپم

امروزدایی تصمیم گرفت که از ونداد خوشتیپ عکس بندازه برای همین دایی و بابا جون و ونداد  هرسه تا ست توسی زدن و عکس انداختند( 15/5 ماهگی ونداد)             ...
25 آذر 1391

وقتی درخت ها هم اسایش ندارن

یه روز خونه مامانی وبابا جون وقتی ونداد تو حیاط بود شلنگ اب رو دید و از بابا جون خواست که براش بازش کنه اونم مثل همیشه زود تسلیم شد و شلنگ رو داد دستش . ونداد هم شلنگ به دست رفت تو کوچه و شروع کرد به درخت های بیچاره اب دادن حالا اب بده کی اب نده اون قدر به اون بیچاره ها اب داد تا باغچه مفلوک رو اب بردطوری که همه مجبر شدیم بیایم و به زور شلنگ رو از دستش بگیریم ولی مگه ول میکرد زو ر نگو ماشالله پسرم پهلوونه خلاصه اینم داستان یه روز تابستونی تو خونمون ...
25 آذر 1391

پشم شیشه خورون

این اقا پسر گل که میبینید یاد گرفته یه کار بدبدو میکنه  دکمه مبل چند وقت قبل کنده شد و از اون جا که پسر ما همه چیز رو کشف میکنه این رو هم کشف کرد یه روز دیدم ونداد تو دهنش یه چیزی هست هر چی گفتم بده مامان نداد تا مجبور شدم تو دهنش رو بگردم اگه گفتید چی پیدا کردم بلههههههه پشم شیشه مبل تو نگو بچه من میره از تو سوراخ دکمه مبل پشم شیشه در میاره ومیخوره  بگو اخه بچه چیز خوشمزه تری پیدا نکردی بخوری   این جا روش کرده اون طرف تا ما نبینیم چی میخوره وروجک   اینم پشم شیشه خیس خورده    ...
25 آذر 1391

اولین تجربه بدون پوشک

پسر قشنگم مامانی تو سن 12ماهگی  عادتت داد که دیگه تو طول روز کمتر پوشک بشی تو هم که اون قدر باهوشی همه چیز رو سریع یاد میگیری منم گفتم بزار یه بار موقع خواب ظهر پوشکت نکنم البته این جا 15/5 ماهته ولی وقتی بعد از دو ساعت از خواب بیدار شدی رختخوابت رو خیس کردی ودیدم همش داری میگی نچچچچ  حالا که دیدم بله من خیلی زود این کارو شروع کردم و تو هنوز امادگیش رو نداری مامان من و ببخش اخه دوست دارم زدتر بزرگ شی ...
25 آذر 1391

اب اب اب بازی/ چه کیفی داره بازی

ونداد مامان نمیدونم چه قدر باید بگم عاشق ابی تا واقعیتش رو گفته باشم فقط این و بگم که اگه از صبح تا شب یه کاسه اب بهت بدن هم بسته فقط اب باشه . وقتی میریم خونه مادر جون و پدر جون میری تو حیاط وشروع میکنی به اب بازی و بعدش هم خشک کن رو میگیری دستت و شروع میکنی به خشک کردن حیاط برام عجیبه که تو چرا این قدر خشک کن بازی رو دوست داری؟ اگه هم هوا گرم باشه و نزارم که بری تو حیاط کسی جرات نمیکنه بره تو گلخونه چون تو زودتر از اون اون جایی و با اشاره می خوای شلنگ رو برات باز کنیم اخر حالت هم وقتی که اسب ابی بیچاره ات رو بندازی داخل تشت و شلنگ رو بگیری روش. حالا جالب این جاست که اگه بگم حموم فرار میکنی و حموم نمی خوای  منم مجبورم بگم ونداد ا...
25 آذر 1391

یه اتفاق بد

پسر گلم خیلی فکر کردم که این موضوع رو برات بنویسم یا نه بعد دیدم که تنها یه چیز کوچولو در این باره مینویسم تا بدونی هیچ وقت بدون امید نمیشه زندگی کرد. عزیزم امسال اول رمضان درست برابر میشد با اول مرداد وتو 17 ماهه بودی که خونمون اتیش گرفت نمیخوام توضیح بدم که چی شد چون اصلا حوصله یاد اوری اون خاطرات تلخ رو ندارم فقط این رو بگم که اگه بابا کمکم نمیکرد هیچ وقت نمیتونستم اون اتفاق رو فراموش کنم واز خدا هم ممنونم که تو رو برای ما سالم نگه داشت دقیقا 40 روز طول کشید تا کار ساختن دوباره خونمون تموم شد واگه خانواده هامون نبودن چقدر سخت تر میشد. مامان ما تا همیشه ازشون ممنونیم که کمکون کردن تا دوباره بتونیم سرپاهامون وایسیم. این نوشته رو برات م...
25 آذر 1391